بیا ای نوجوان وقت جوانی
بیفزا دانش خود تا توانی
که باشد در تمام عمر یارت
چو آسان می کند پیوسته کارت
محمدرضا نکویی
ذات ما دم از وجود حق زند
گر نباشد کی وجودی دم زند
عقل حق را می شناسد حق بگو
گر که دیدی نیست حق هرگز نگو
راه حق را دوست می دارند همه
چون که در آن نیست شک و واهمه
هر عمل دیدی که در آن ترس هست
هاتفی گوید که آن کار بد است
در میان جان و تن هرگز نباشد فاصله
در جهان آخرت هرگز نباشد واسطه
محمدرضا نکویی
هر زمان کز عقل خود سر تافتی
از برای خود جهنم ساختی
آنکه نبود کیش و آئینش ز حق
از همه کمتر شود حتی ز یق
محمدرضا نکویی