ذات ما دم از وجود حق زند
گر نباشد کی وجودی دم زند
عقل حق را می شناسد حق بگو
گر که دیدی نیست حق هرگز نگو
راه حق را دوست می دارند همه
چون که در آن نیست شک و واهمه
هر عمل دیدی که در آن ترس هست
هاتفی گوید که آن کار بد است
در میان جان و تن هرگز نباشد فاصله
در جهان آخرت هرگز نباشد واسطه
محمدرضا نکویی
هر زمان کز عقل خود سر تافتی
از برای خود جهنم ساختی
آنکه نبود کیش و آئینش ز حق
از همه کمتر شود حتی ز یق
محمدرضا نکویی
صد هزاران نوجوان در خون یکدیگر بغلطند
از برای اینکه می خواهد یکی کشور بگیرد
چرخ بازیگر اگر بازیگری از سر بگیرد
آتشی روشن شود دامان قبصر هم بگیرد
محمدرضا نکویی