قصد من از رفتن آنجا ۳ چیز
تو مپندار این کنم بی هیچ چیز
اول آنکه راه رفتن تا به پارک
دومش خوردن هوای صاف و پاک
سومش دیدن یاران رئوف
دور گشتن از قضایای مخوف
گر که آرامش همی خواهی بیا
تو بکن این کار هر روز همچو ما
چون که پیری بس مشین در خانه ات
گر بشینی پیش افتد مردنت
محمدرضا نکویی
ز میهن جدا نیست هرگز تنم
جز این گر بوم تو بزن گردنم
خدایم به من داد این آب و خاک
که تا پاسدارم چنین در پاک
چو بوده ز ما خاک ایران زمین
به پاکیزه خاکش گذاریم سر بر زمین
که ایران همیشه بود میهنم
نگهداریش هست بر گردنم
خدایا همه هست از آن تو
اگر زنده ایم بوده از لطف تو
محمدرضا نکویی
کج رویها از خصالت بوده است
رفتن بیراهه راهت بوده است
چون همیشه راه بد پیموده ای
زین سبب هر دم به آن دلبسته ای
این بدان راهت ز شیطان بوده است
بر همین اصل از خدا بگسسته ای
با چنین کاری مجو راه صفا
چون که گشتی عاقبت از حق جدا
بد اگر کردی تو بد بینی همی
خون خود را می خوری در هر دمی
ای ستمگر تا کی مردم ز دستت بی قرار
هر که رویت را ببیند می کند از تو فرار
مردم روی زمین بوده ز دستت غمزده
آنچه اعمال بد است گویی ز تو آن سر زده
محمدرضا نکویی